پیام امیر

به خون بهای تو خون سیاه جلاد است


Balatarin

Monday, December 7, 2009

نامه ای به رییس جمهور اصلاحات

سال 1380 بود که سید محمد خاتمی برای دومین بار کاندید ریاست جمهوری شده بود. 9 یا 10 ساله بودم پدرم که از سال 76 خاطرات تلخ و شیرینی داشت من و داداشم با پیکان سفید یخچالیش که رو شیشه پشتش یه عکس از سید با نوشته یاس را پاس بدارید بود برد سمت مسجد جماران. از اون لحظه ها چیز زیادی یادم نیست جز اینکه پدرم برای داداشم که اون موقع رای اولی بود داشت خاطرات سال 76 رو که تو وزارت اطلاعات زندانی شده بود رو تعریف میکرد. بعدها فهمیدم که علت بازداشت پدرم حمایت از خاتمی در یکی از سازمانهای سپاه بوده. همیشه به اینکه پدرم سپاهی است افتخار میکنم.از بحث خارج نشم. یادمه قرار بود اون میتینگ خاتمی تو ورزشگاه حیدرنیا باشه که کنسل شد و افتاد مسجد جماران. رسیدیم اونجا متاسفانه نتونستیم وارد مسجد بشیم. اون بیرون وایستادیم. جوونها یار دبستانی رو میخوندند. من هم یه پسر توپولو و بودم و موهای مشکی لختی داشتم که ریخته بودم تو صورتم و یه عکس از آقای خاتمی دستم گرفته بودم که نصف هیکلم بود یه خانم پیری اومد دست کشید رو سرم با لهجه ارمنی گفت: خاتمی رو دوست داری؟ منم با خجالت جواب دادم بله. پدرم خندید به اون خانم گفت: پسرام به پدرشون رفتند. همین موقع یه خبرنگار خارجی که اونجا بود به من اشاره کرد که یه عکس ازم بندازه و یادم نیست چه جوری ازم عکس انداخت. یادمه یکی از تیر برق بالا میرفت یکی رو دیوار هر کی یه کاری میکرد که یه زاویه دید خوبی داشته باشه. سخنرانی که تموم شد سید از مسجد اومد بیرون و رفت تو ماشین. ماشین شاسی بلند سفید بود که نمیدونم سید با چه سرعتی با اینکه جلیقه ضد گلوله تنش بود رفت تو ماشین و سریع پنجره رو سقف رو باز کرد و اومد بیرون اول فکر کردم عکسشه ولی بعد دیدم نه خودشه. هی می پریدم بالا و پایین و واسه اش دست تکون دادم یکی از محافظ ها بغلم کرد و من تونستم با آقای خاتمی دست بدم یه دستی هم کشید رو سرم.همیشه چهره ای که از خاتمی داشتم یه آخوند مهربون و تیز و تند بود که همیشه میخنده.ولی جدیدا خیلی ازش نا امید شده بودم تا وقتی که تو انتخابات تقلب شد. دیدم نه سید همون سید دوست داشتنی و شجاع همیشگیه. بچه که بودم همیشه رییس جمهورم رو دوست داشتم چون واقعا خاتمی دوست داشتنی بود و هست. ولی الان دختر داییم که همسن اون موقع های منه هر وقت تلویزیون احمدی نژاد رو نشون میده روش رو برمیگردونه چون خیلی ازش میترسه.همه این حرفها رو زدم و خاطرات رو زنده کردم چون این عکس سید رو تو عید غدیر دیدم .



سید همیشه همین باش که هستی خاطرات شیرین من و امثال من. خاطره روزنامه هایی که پدر از دوم خرداد نگه داشته.خاطرات جوانانی که یار دبستانی رو میخوندند. خاطره عکسی هایی که رو شیشه ماشینها زده شده بود.خاطره مسجد جماران. ولی خاطره سرکوب 18 تیر نباش این بار
پشت جوونها رو خالی نکن (البته درک میکنم که شرایط اون موقع فرق داشت). اون موقع برادرم به تو رای داد ولی الان از من هایی که به موسوی رای داده اند و راهشون رو پیدا کردند حمایت کن. سید به خدا دلم خیلی گرفته به گذشته نگاه میکنم میبینم همه چیز بدتر شده کاغذی که روش اعلامیه چاپ میکنیم با فوت پاره میشه.شیری که میخوریم مزه آب میده . تو خیابون که راه میریم چون کتونیمون سبزه بهمون گیر میدند. اینها همه مشکلات اقتصادیه فشار روانی که رو ماست خیلی سنگینه.به خدا شبها گریه میکنم تا خوابم ببره . صورت خواهرم ندا میاد جلو چشمم. یاد مادر اشکان میفتم که چه جوری تو بهشت زهرا گریه میکرد. یاد شال سبز رو گردن سهراب میفتم. همه اینها یه طرف یاد خانم فهیمی که میفتم آتیش میگیرم. با مادرم رفته بودم بهشت زهرا و دیدمشون چه شخصیت بزرگواری چقدر مردمدار با چشماش گریه میکرد و با زبان از مردم تشکر میکرد که اومدند. سهراب همسن من بود. تورو خدا نزارید خونشون پایمال بشه.وقتی بی شرمی حسین شریعتمداری رو میبینم که چه جوری به ندا توهین میکنه وقتی بی شرمی کامران نجف زاده و دار و دسته بیست وسی رو میبینم که چه جوری رو قتل ترانه سرپوش گذاشتند خشم تمام وجودم رو میگیره. ولی خدا رو شکر که رییس جمهوری مثل میرحسین داریم و همیشه با بیانیه ها و نامه هاش ما رو آروم میکنه. خدا رو شکر مردم فهیم زیادی داریم و مبارزه به دور از خشونت رو سرلوحه کارشون قرار دادند.خدا رو شکر که امثال شما هستند تا نگذارند این خونها پایمال بشه. کارهایی رو که ما تو زنجیره سبز میکردیم سهراب هم انجام میداد. چه امید بی حد و اندازه ای تو وجودش بوده. وقتی اون نامردی که داشت شکنجه اش میداده از چی سهراب متنفر بود؟ از جوونیش؟ از اینکه مثل اون فکر نمیکنه؟ یا اینکه سهراب امیدوار بوده که میرحسین و خاتمی ارزش این دردها رو دارند؟امید داشته که اگه اتفاقی براش بیفته کروبی هم هست که مثل شیر از خون ریخته شده اش حمایت کنه؟ میدونم نوشته ام خیلی مبتدیانه است. هیچ سررشته ای از نگارش غیر از زنگ انشا ندارم. رشته تحصیلی ام هم در دبیرستان ریاضی فیزیک بوده. فقط میخواستم یادآوری کنم که جونهایی که کشته شدند همون هایی هستند که با پدر و مادر شون تو مبارزات انتخاباتی شما بچه های کوچیکی بودند که عاشق رییس جمهورشون بودند.

امیر

اولین شانزدهم آذر سبز

1 comment:

  1. پیروزیم رفیق.با سید ..بی‌ سید.خوبان همه جمع میشن.اگر لایق باشند

    ReplyDelete