پیام امیر

به خون بهای تو خون سیاه جلاد است


Balatarin

Monday, March 22, 2010

فراموشکار یا ریاکار؟

29 آذر 88 چه روزی بود؟ یادتونه؟
29 آذر روزی بود که مردی رفت که تا بود زندانی بود زیر فشار تهمت ها و توهین ها بود. بهش منافق و ریب خورده گفتند جلوی چاپ کتابهاش رو گرفتند . از مقامش خلعش کردند.خانواده اش رو زندانی کردند و کشتند. چرا؟ چون از جون زندانیان سازمان مجاهدین خلق حمایت میکرد. چون از اعدامها میگفت از بی عدالتی ها و همین سبب شد که تا وقتی بود و تو حصر خانگی بود در دل مردم باشه تا وقتی بود روحانی آزاده ای بود که تمام اقشار فرهنگی جامعه از دل و جراتش تعریف میکردند.جایزه حقوق بشر بهش میداند دوستش داشتند حتی اگه پیروش نبودند.پدر معنوی جنبش ما بود.
یادم نمیره اولین کسی که خبر فوتش رو به من داد دوستم کاوه بود.داشتیم میومدیم خونه که گفت امیر آیت الله منتظری رفت. تا نیومدم تو اینترنت باور نکردم.
ماهواره رو روشن کردم دیدم چند تن از فعالین سیاسی زمان شاه که بعد از انقلاب هم زندانی سیاسی بودند تو بی بی سی دارن از آیت الله منتظری میگند.
یکی میگفت زمان شاه و زمان خمینی حامی خانواده ما بود و همیشه سختی هایی تو زندان واسه ما بود تا به گوشش میرسید همه کارش رو برامون میکرد. اون آدم توده ای بود با عقاید کمونیستی. ولی با معرفت بود. چندبار اشک از چشماش جاری شد.از چند گروه دیگه هم تو اون برنامه اومدند همه در سوگ آیت الله منتظری گریستند و براش دعا کردند.
اما چه فرقه ای پلیدی است فرقه ی رجوی.چه نمک نشناس هایی هستند.چه قدرت طلبهایی هستند.از جمهوری اسلامی و شاه بدتراند.چرا؟
امروز داشتم ماهواره رو بالا پایین میکردم ببینم چی داره که رفت رو کانال سیمای آزادی و دیدم تو برنامه های نوروزیشون دارند آیت الله منتظری رو مسخره میکنند. واقعا اینها که محبت های آیت الله منتظری رو فراموش کردند و به اون تهمت ناروا میزنند پس فردا اگه قدرت بیفته دستشون با مخالفانشون چی کار میکنند؟
در این برنامه  به اون یک میلیون نفری که در تشییع پیکر آیت الله منتظری شرکت کردند هم لقب خر را دادند ولی خب خر هم باز معرفت داره و حیوون خداست.خدا رو شکر ما خر شدیم ولی عضو فرقه ی رجوی نیستیم!

اگرچه شخصیت آیت الله منتظری آنقدر والاست که با این اراجیف هیچ لطمه ای به ایشون زده نمیشه ولی به عنوان یک انسان لازم دونستم که از ایشان بگویم.

منتظری مظلوم,راهت ادامه دارد

Sunday, March 21, 2010

سال 89 سال فشار مضاعف رهبری و صبر و استقامت ملی

دیشب که داشتم تخم مرغ های سفره هفت سین رو رنگ میکردم از زیر تختم روزنامه درآورم که خونه رو به گند نکشم.چشم افتاد به یه صفحه از روزنامه اعتماد واسه آذرماه بود.عکسی از پسربچه ای انداخته بود که شماره اش از گردنش آویزون بود.دلم سوخت اومدم بخونم ببینم کی هست. نویسنده مقاله نوشته بود که صاحب عکس فردی انقلابی و ضد فاشیستی بوده که در برابر حکومت وقت رومانی مبارزه میکرده و ... تا اینجای مقاله دلم واسه طرف سوخت ولی در ادامه مقاله نوشته بود که بعد ها به این پسربچه لقب گورزا داده اند و باورتون میشد اون پسر بچه همون چائوشسکو منفور بوده باشه؟ کار دنیا رو ببین که چی به سرت میاره از یه فرد ضد فاشیست به یک دیکتاتور منفور تبدیل میشی. این رو بهونه کردم تا بگم
چه حسی داره که آدم رهبر یه کشور باشه ولی مردم خوودشون رو واسه پیام نوروزی مخالفانش هلاک کنند تا گیرش بیارن؟ چه حسی داره وقتی واسه ات اس ام اس میاد سال صبر و استقامت ملی مبارک ولی همون موقع رهبر ان قلاب داره میگه امسال سال کار مضاعفه؟ آخه آغا جان شما و بچه هات یه ذره .... رو هم بیارید به جای رانت خواری یه ذره کار کنید.مردم که هرکدوم دو شیفت کار میکنند تا خرج زندگیشون رو در بیارن.خیلی پر رویی به خدا.

Saturday, March 20, 2010

تخم مرغ

به سلامتی سال هم نو شد این اولین پست تو سال 89 هستش. اولین چیزی که گفتید چی بود؟ من گفتم مرگ بر دیکتاتور دلم نیومد اول سال اسم خامنه ای رو رو زبون بیارم اینم تخم مرغ های سفره هفت سین که خودم با گواش رنگ کردم.

بچه های دنباله عیدتون مبارک

خاک پای همه بچه های با مرام هستم. نمیخوام رو رفقا روزمین بندازم.سال نو شد امیدوارم امسال اوضاع بهتر بشه. داداش گلم علیرضا گفت بیا یه عیدی بهمون بده منم یه غزل از حافظ عیدی میدم به همه بچه ها. فقط امیدوارم دنیا و المن و گیگا هم برگردند. مطمئنا نمیتونم فعالیت زیادی داشته باشم در جریان هستید.
دیوان حافظ رو باز کردم و گفتم حافظ جون هرچی خودت آوردی رو میزارم تو وبلاگم. این غزل هم عیدی من به شما که البته خود حافظ انتخابش کرد
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر می​طپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کوی عشق منه بی​دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

Thursday, March 18, 2010

سال صبر و استقامت ملی مبارک!

دم سید گرم. این اولین حرفی بود که بابام بعد از اینکه فهمید میرحسین امسال رو سال صبر و استقامت ملی نامگذاری کرده گفت.
امروز هم که داشتیم با همکلاسی ها تا سال دیگه خداحافظی و روبوسی میکردیم و تبریگ عید میگفتیم بهم دیگه میگفتیم سال صبر و استقامت مبارک! اس ام اس هم اگه واسه تبریک سال نو دادید سال صبر و استقامت رو تبریک بگید!


اینجا میخوام از فرصت استفاده کنم و عید رو به همه تبریک بگم

پریسا جان یا آبجی دنیای خودمون امیدوارم امسال سال خوبی واسه شما و احمد آقا باشه.امیدوارم کتابت خوب فروش بره و اگه شد امسال تو نمایشگاه کتاب بتونم بخرمش و به همه پز بدم که این کتاب رو آبجیم نوشته! اولین روزی که چت باکس رو تو وبلاگم گذاشتم یه سوال ازت کردم و گفتی میخوای یه کاری انجام بدی نمیدونم متوجه شدی چی رو میگم یا نه! ولی خیلی از فکرت خوشم اومد امیدوارم حتما اون کار رو بکنی.

گیگای عزیز نمی تونم مثل تو قشنگ و ادیبانه صحبت کنم.خودمونی میگم.جای داداش بزرگه من هستی و مثل مهدی داداشم با این که ندیدمت ولی دوستت دارم.امیدوارم که در کنار همسرت سال خوبی رو داشته باشی اگه بچه نداری که بچه دار بشی و اگه هم که داری سالم و سلامت باشند و باعث افتخار و سربلندی شما باشند

گرین لیدر عزیز میدونم میای تو وبلاگم و سر میزنی با هیچ کدوم از بچه های دنباله مثل شما زیرآبی نرفتیم و شیطنت نکردیم.بعضی موقع ها فکر میکردم چند ساله با هم دیگه رفیقیم و هم دیگه رو میشناسیم.میدونم که انسان مهمی میشی و با این هوش سیاسی تو یه جامعه آزاد میتونی زمینه آسایش و رفاه مردم رو فراهم کنی.امیدوارم کار و کاسبی امسال واسه ات خوب باشه و به آرزوت برسی.همیشه امیدواری تو رو تحسین مبکردم

صدف خانم گل هم که دیگه رو سرم جا داره آبجی با معرفت با مرام.میدونم هیچکس هم تو وبلاگم نیاد صدف میاد سر میزنه و یه ردپایی از خودش میزاره.هدف بزرگی داری.رفع تبعیض تو جامعه سنتی ایران خیلی سخته ولی میدونم که امثال شماها اراده ای آهنین دارید و هیچ کس و هیچ چیز جلو دارتون نیست. اینم بدون که یه داداش داری به اسم امیر که همه جوره ازت حمایت میکنه! امیدوارم امثال به هدفی که داری برسی که هدف همه مردم ایران هم هست.

یوسف و بردیا و ... یادتون بودم نگید امیر چقدر نامرده! نمیشد همه رو بگم وقت تنگ است. سال نو همه تون مبارک

سال خوبی رو واسه همه آرزو میکنم امیدوارم سال 90 سال پیروزی ملی باشه. سالی که همه بتونیم همدیگه رو ببینیم.سالی که بتونیم استارت آباد کردن ایران رو بزنیم و از جون مایه بزاریم تا دموکراسی بی نظیری رو در خاورمیانه پیاده کنیم.سرنگونی رژِیم نزدیکه ولی کار ما بعد از اون شروع میشه نباید خیابونها رو خالی کنیم باید وایسیم و اگر کسی خواست از شرائط سو استفاده کنه یه گوش مالی حسابی بهش بدیم.

یه درخواستی ازتون دارم امثال موقع تحویل سال هر جور که میتونید رفیقامون رو دعا کنید. ندا و سهراب و اشکان اسمهای شناخته شده اند اما یادتون نره خیلی ها بودند.

علیرضا افتخاری که قبرش فاصله زیادی با قبر اشکان نداره و چون خانواده ای تو تهران نداره قبرش تک و تنها مونده.یه سنگ ساده داره و هیچکس هم نمیشناستش


مهدی کرمی هم مظلومانه رفت و اسمی ازش نیست



مصطفی غنیان که با دهان معطر با نام خدا از دنیا رفت و در کنار علی بن موسی الرضا در شهر زادگاهش دفن شد




محمد نادری پور دانشجوی عمران از اعضای ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی. شهید شد و جانش رو از دست داد ولی کودتاگران نمیدونند که شاید محمد رو بتونند از ما بگیرند ولی امیدی که محمد داشت رو همه ما داریم و راهش رو ادامه میدیم


ناصر امیر نژاد دانشجوی دانشگاه آزاد واحد علوم تحقیقات رشته هوا و فضا پیکر گلگونش در یاسوج دفن شد و در ابتدای خیابان محمد علی جناح در تیراندازی از ساختمان بسیج شهید شد



کیانوش آسا که هروقت اسمش یادم میاد یا به گوشم میخوره یاد آهنگ شهیار قنبری میفتم :
لالا لالا دیگه بسه گل لاله - بهار سرخ امسال مثل هرساله
هنوز هم تیر و ترکش قلب رو میشناسه - هنوز شب زیر سرب و چکمه میناله
نخواب آروم گل بی خار و بی کینه - نمیبینی نشسته گوله تو سینه
آخه بارون که نیست رگبار باروته - سزای عاشقهای کرد ما اینه
نترس از گوله دشمن گل لادن - که پوستش پوست شیره سرزمین من
اجاق گرم سرمای شب سنگر - دلیل تا سپیده رفتن و رفتن


به همین چند نمونه بسنده میکنم اسم های زیادی از قلم افتاد محمد کامرانی, مسعود هاشم زاده, ترانه موسوی, محسن روح الامینی, سید علی موسوی و ...


چهارشنبه سوری,مرگ بر خامنه ای , ساسی مانکن

سلام خدمت همه دوستان میدونم روحیه ها خیلی بالاست.بعد از 22بهمن این چهارشنبه سوری یخ ها رو باز کرد.باورم نمیشد که تو محل خودمون یه همچین اتفاقاتی بیفته حالا به بقیه جاها کار نداریم.
جاتون خالی بزن و برقص مثل هر سال به راه بود. ولی فضا فرق داشت.صدای آهنگ بلند بود : تهران رو ال ای کن - گور بابای ایکون. از اون طرف من و رفیقم که با نوار خالی هم حال میکنیم وسط جمعیت داشتیم میرقصیدیم و بچه محلها دورمون حلقه زده بودند و دست میزدند که یوهو یه صدای مهیبی شنیدیم.نارنجک نبود. کوکتل مولوتف بود که جلو موتتور بسیجیا زدند. قصد داشتند بیان تو خیابون که یکی از بچه ها زد جلو راهشون که نتونند بیان تو یوهو با همون آهنگ ملت شروع کردند مرگ بر خامنه ای گفتن.چند بار بسیجیها سعی کردند بیان که با نارنجک و کوکتل مولوتوف جولوشون رو گرفتند. بعد که وایستاده بودند از دور بزن برقص و شعار دادن مارو نگاه میکردند چند نفر دستاشون رو بردند بالا و با شست و انگشت اشاره خودشون یه مقدار کوچیکی رو نشون میدادند و شعار میدادند : "بسیجی انقدر شده؟" . من و رامین هم که داداش های محلیم. یکی از دخترها ازم پرسید امیر اینکه میگن انقدر شده یعنی چی ؟ گفتم همون بحث کوچه بازاری جیگر داشتن یا چیز داشتنه جدی نگیر.آقا بسیجیها تا فیها خالدونشون سوخت چند بار دیگه هم میخواستند حمله کنند و باز نتونستند بیان سمت ما. تا میخوردند هم ملت بهشون فحش دادند. وقتی که شروع کردن شعار دادند به حمایت از خامنه ای بچه محلها شروع کردند جواب دادن : "از آسمون پسته میاد _ بسیجی ........ میاد"  یا چندتا  حرف سنگین دیگه.
آتیش هم که به راه شد دیگه هیچی. ملت دور آتیش میدویدن و شعار معروف توپ و تانک و فشفشه رو نثار رهبر معظم ان قلاب کردند.



جدا از اینها پسرخاله هام هم تو محلشون (تهرانپارس) کولاک کردند.یکیشون دوم دبیرستانیه و اون یکی اول راهنمایی. تو خیابون داشتند مرگ بر خامنه ای میگفتند که گاز اشک آور زدن و این دو تا جفتشون استنشاق کردند. حالشون خیلی خراب بود و خدا رو شکر بهتر شدند ولی یه چیز جالب که خاله ام تعریف میکرد میگفت : وقتی بسیجی ها ساعت 11 اینها تونستند ملت رو جمع کنند نشستن لب جوی و بهشون الویه با نون لواش دادند.
چقدر بدبختند که سیرشون نمیکنند و بعد نمیارنشون تا مردم رو بزنند چون تا وقتی گشنه باشند گوش به فرمان هستند.

خلاصه خیلی حال داد.جا بقیه بچه ها خالی

بازار

شنبه این هفته با فرشاد رفتیم بازار خرید کنیم.



این عکس هم توراه گرفتم.اصلا فکر نکنید که به خاطر اون شعار رو ایستگاه اتوبوسه! نه! از مدل شلوار فرشاد خوشم میومد ازش عکس گرفتم. مدلش قشنگه؟

داشتیم تو بازار راه میرفتیم  و تو مغازه ها رو نگاه میکردیم که یوهو یکی رو دیدم قیافه اش خیلی آشناست. چند قدم اومدم عقب تو مغازه اش رو نگاه کنم ببینم کیه! همینجوری که خیره شده بودم تو مغازه یکی از کاسبهای اونجا دستم رو گرفت کشیدم جلو گفت: دیوونه شدی؟ ما خودمون جرات نداریم بریم تو مغازه همکارمون. گفتم واسه چی؟ گفت نشناختیش. ما هم گفتیم نه. نشناختیم ولی قیافه اش آشنا بود. گفت بابای علی موسویه دیگه! خواهر زاده موسوی که شهید شد یوهو چشام چهارتا شد. گفتم : آره. الان شناختم.گفت سریعتر برید که اون قلچماق ها مامورای وزارت اطلاعات هستند. ما که رفتیم ولی میخواهیم یه بار بریم مغازه اش. اسباب بازی فروشی داره!

Friday, March 12, 2010

رویا

امروز سنت شکنی کردم و بر خلاف این چند وقت گذشته که فقط پنجشنبه ها پست میذاشتم اومدم جمعه هم یه پست بزارم.

دیشب یه خواب عجیب دیدم.البته خواب عجیب که خیلی میبینم .خانودگی خواب دیدنمون حرف نداره.بابا بزرگم که تعریف میکرد میگفت چند روز قبل از اینکه شاه از ایران بره خواب دیدم یه کفن تنشه که پر از خونه.یا داداشم قبل از انتخابات خواب دید که خمینی از قبر دراومده  و ...
بعد از انتخابات هم چندتا خواب عجیب من دیدم.یه رودخونه ای بود بزرگ که یه پل خیلی بزرگی روش بود و مردم از رو پل رد میشدند(مثل تظاهراتی که توش بودیم).من بالای یه سنگ ایستاده بودم و فریاد میزدم : چند بار این پل رو خراب کردند ولی باز مردم ساختن.

ولی خواب دیشبم یه چیز دیگه بود:

طبق معمول داشتیم تو حیات مدرسه فوتبال بازی میکردیم که یوهو یه بارون خیلی خفنی مثل سیل گرفت ولی به محض اینکه قطرات بارون به زمین میخوردند بخار میشدند و زمین خیس نمیشد.از آسفالت خیابون ها بخار بلند میشد و از لای ترک خیابونها دود بلند میشد.
رفتم بالای ساخمون مدرسه و دیدم یه کوهی داره از دهانه اش بخار بلند میشه و یوهو منفجر شد. بنگ!
مواد مذاب از روی زمین همه شهر رو گرفت و آتیش از آسمون میبارید. ولی من طوریم نشد. درختها سالم مونده بودند و آتیش نمیگرفتند! ساختمون ها سالم باقی موند بودند ولی آتش از همه خیابون ها میومد و انگار داشت همه جارو میشست.

کاش حضرت یوسف در دسترس بود ببینیم تعبیر خوابمون چیه!

Thursday, March 11, 2010

عکس اختصاصی


تو راه داشتم ازمدرسه میومدم این پلاکارد نظرم رو جلب کرد نمیدونم باید بخندیم یا به فکر بیفتیم؟
امروز زدم تو فاز مرگ

مرگ

سلام.همه خوبید؟
این هفته یه زمزمه هایی بود از این که حسین شریعتمداری سرطان داره و داره میمیره. حالا راست و دروغش بماند.
ولی ما چقدر آماده مرگ هستیم؟ مثل اون درویش داستان عطار میتونیم جون بدیم یا مثل جنتی دو دستی میچسبیم به زندگی؟
راستی خیلی واسه ام جالب بود پیرمردی که به زور عمل تو کشورهای اروپایی زنده مونده حالا میاد تو نماز جمعه درخواست میکنه که بقیه جوونها رو هم اعدام کنید!
چند روز پیش که داشتم با ناظم مدرسه مون درباره شریعتمداری حرف میزدیمگفت آقا امیر تفکر باید عوض بشه رفتن شریعتمداری ها فایده نداره! یکی میاد از اون بدتر.حرف درستی زد.شریعتمداری یا جنتی یا خامنه ای بمیرن چه فایده؟ تا وقتی که این بسیجی ها تجاوز و قتل و دروغ رو بد و گناه میدونند ولی در قبال کافر ثواب میدونند چه میشه کرد؟

نمیخوام بحث رو سیاسی کنم اصلا حوصله اش رو ندارم یه هفته است تو مدرسه با دو تا بسیجی کله پوک صحبت کردم هر روز حرفام رو قبول میکردند فرداش دوباره میومدند حرفهای دیروزشون رو تکرار میکردن.

بگذریم. یادتونه گفتم میخواییم واسه معلممون جشن تولد بگیریم؟ جاتون خالی با کمترین امکانات یه ساعت کلاس رو پیچوندیم. شیرینی خامه ای گرفتیم و پخش کردیم شمع 69 هم گذاشتیم رو دوتا نون خامه ای تا معلممون فوت کنه هم اذیتش کنیم.اینجور که رو کارت ملیش زده بود 38 ساله شده بود. بادکنک و آهنگ و رقص هم که به راه بود.

دستم به نوشت نمیره! دلم واسه یه ماه پیش تنگ شده! دنیا تا یه ماه پیش خیلی بهتر بود. به امید دیدار

Thursday, March 4, 2010

انواع دانش آموز

چند نوع دانش آموز یا همون بچه مدرسه ای داریم:
گروه اول دانش گریز هستند کسایی که هرکاری میکنند تا مدرسه رو بپیچونند.خدا خدا میکنند معلم پاش بشکنه نیاد مدرسه هوا آلوده شه یا برف بیاد تا مدرسه تعطیل بشه

گروه دوم دانش ستیز هستند که اکثرا باباهاشون فرمانده های بسیج و سپاهیهایی هستند که بعد از جنگ استخدام شدند.اونها دانش ستیز نیستند دانش ستیز بار آورده شدند.قدرت تحلیل ندارند و مثل یک ماشین هر برنامه ای بهشون بدی همون کار رو انجام میدن در زنگ تاریخ همه اش حرف های معلم رو رد میکنند و به کتاب درسی ارجاع میدهند و ...

گروه بعد دانش آموز هستند که خودم هم جزو اینام یعنی جبر روزگار اینها رو برده تو مدرسه تا بلکه بتونند تو آینده با گرفتن یه مدرک دانشگاهی یه کاری واسه خودشون دست و پا کنند

گروه بعد دانشجو ها هستند. منظورم افرادی که وارد دانشگاه شدند نیست.اینها ممکنه تو دبستان هم باشند واقعا از علم لذت میبرند و تعدادشون نسبت به گروه بعد بسیار کمتره! دوست دارند کتاب بخونند فکر کنند و ...

گروه بعد که نسبت به گروه قبلی خیلی بیشترند گروه دانش خور ها هستند.اینها از علم لذت نمیبرند بلکه باز هم جبر روزگار اینها رو در مسیری قرار داده که باید همیشه از بقیه بالاتر باشند حتی اگه نفهمند باید بدونند ممکنه واو به واو درس رو حفظ باشند ولی نتونند راجع به اون موضوع کنفرانس بدن اغلب رتبه های خوب کنکور رو میگیرن ولی در سال دوم سوم دانشگاه میان بیرون چون تو دانشگاه حفظ کردن به درد نمیخوره!

خب اینم گزارش این هفته ام.
هفته ای که داره میاد تولد یکی از معلمهامونه میخوایم یه جشن تولد واسه اش بگیریم که از درس فرار کنیم. اونم چه درسی "نظریه اعداد"
در هفته آینده میخواهیم از گروه دانش خور به گروه دانش ستیز فلش بک بزنیم.

این هفته سخت گذشت ولی دارم کم کم به خرخونی واسه کنکور عادت میکنم.تمام تمرکزم رو گذاشتم واسه زیر 4000 تا بلکه علم و صنعت یا تهران قبول شم.یه پولی هم اومد دستم میخوام دستگاه زیراگس بخرم باهاش اعلامیه ها و بیانیه ها رو تکثیر کنم. چندتا دستگاه دیدم و یه 800 هزار تومنی گیر آوردم ولی جا ندارم. فعلا با کپی رو میزی کار میکنم اینم شاهکارم:


مصاحبه میرحسین موسوی با سایت کلمه که در چهارصفحه توسط اکیپمون در شرق تهران پخش کردیم



راستی عجب مصاحبه باحالی کرد موسوی!
معذرت میخوام ولی خامنه ای رو قهوه ای کرد.خامنه ای گفت صلاحیت حضور در نظام رو نداری میرحسین هم با انگشت سوم دست یه علامت بهش نشون داد گفت من از مواضعم یه قدم کوتاه نمیام!
رو دیوار دستشویی مدرسه با اسپری نوشتیم مرگ بر خامنه ای
دوباره عکس های خامنه ای رو از در و دیوار کلاسها کندیم.
اینم ار فعالیت های سیاسی این هفته
دلم واسه همه تون تنگ شده!