پیام امیر

به خون بهای تو خون سیاه جلاد است


Balatarin

Thursday, February 11, 2010

کانتر یا 22 بهمن؟! هر جفتش یکی بود!

همیشه کانتر بازی میکردیم.تو گیم نت کل کل میکردیم ولی تا حالا تجربه ی این چنین واقعی نداشتیم.تو کانتر وقتی فلش میشی هیچی دیگه نمیبینی دقیقا همین اتفاق تو صادقیه افتاد گاز اشک آور افتاد جلو پام و تا اومدم بفهمم چی شده دیدم که ریه و چشمم آتیش گرفت و افتادم زمین داد زدم آتیش و بی هوش شدم چشمم رو که باز کردم دیدم رو زمین افتادم و یکی داره تو صورت رفیقم سیگار دود میکنه!اگه مردم کمکمون نکرده بودن و ما رو از رو زمین نکشیده بودن کنار احتمالا الآن کهریزک بودیم! یه صحنه هم توی فلکه دوم صادقیه اتفاق افتاد که خیلی واسه ام عجیب بود یه موتور تریل که یه گاردی سوارش بود اومد تو مردم و همونجوری موتور رو ول داد سمت مردم درست مثل مسابقات موتور سواری که موتور از پهلو ول میشه رو زمین ولی موتور سوار خودش رو از موتور میندازه پایین تا جیزیش نشه! موتور سه نفر که پشت ما بودند رو له کرد! و موتور سوار که مرد قوی پیکری بود از رو زمین بلند شد و شروع کرد به زدن اونها. دقیقا جلو چشم ما. من دوستام حمله کردیم به سمتش که مردم هم از کنار خیابون اومدن به کمکون. موتور سوار رو گرفتیم و یه گوشمالی حسابی دادیمش یه ماشینی جوونها رو که به احتمال زیاد پاشون شکسته بود برد .دودی که تو فضا بود و گیجی که من داشتم یاد وقتی افتادم که دمیج خوردم و فلش شدم و نمیدونم کجای زمین بازی ام.
یه پیرمردی چادر یه دختر خانم رو کشید و بهش گفت جنده و شروع کرد دختر رو زدن مردم بهش حمله کردن که دخترک رو نجات بدن و شروع کرد به فحاشی و گفت شما کافرید. جالب اینجاست کسی که به خودش اجازه میده حجاب کسی رو از سرش بکشه خودش رو حافظ دین خدا میدونه! اونجا که بودیم گفتند خاتمی و کروبی رو دستگیر کردند و مردم یه ذره دچار استرس شدند ولی یکی داد زد اونها هم مثل بقیه ما به مبارزمون ادامه میدیم و انگیزه ای دوباره به همه داد!
اشک آوری که باعث بیهوشی من شد به پای یکی از جوانانی که اول صف درگیر بود خورد مطمئنم که زانوش خرد شد و صدای خرد شدن استخونش هنوز تو گوشمه. یه ساختمونی رو داشتند میساختند که جلوش پر سنگ بود نیرو انتظامی چندتا تیر هوایی زد و و اشک آور انداخت و میخواست بیاد سمت ما که مارو بزنه ما هم نامردی نکردیم و با اون سنگها ازشون استقبال کردیم و باعث این شد که اشک آور های بیشتری به سمتمون شلیک بشه و اون اتفاق واسه ما افتاد.
چندتا فیلم هم گرفتم که چون توش قیافه دوستام و بقیه مردم معلومه آپلود نمیکنم. صدقیه در دست ما بود ما با ضربه زدن روی گاردریلهای خیابون و هر جسمی آهنی وحشتی تو دل پلیس ها انداختیم که نگو.
وقتی به هوش اومدم فکر کردم خیلی از محل دور شده بودیم ولی مثل فیلم هایی که دیده بودم انگار مارو از خط مقدم کشیده بودن عقب و داشتند درمانمون میکردند . اون خانومی که دست من رو گرفت و بلندم کرد گفت بچه ها خسته نباشید هنوز خیابون تو دست ماست یه نگاه کردم دیدم مردمی که جلو هستند دارند سمت نیروانتظامی سنگ پرتاب میکنند و کسایی که مصدوم میشن به عقب آورده و چند نفر دیگه میرن جلو جاشون رو پر میکنند مثل خط مقدم جبهه بود!
با روشن کردن آتیش اثر اشک آور ها خیلی کم شده بود ولی مردم دلاورانه ایستاده بودند. یکی از پلیسها گیرمون افتاد. جالب اینجاست که خیلی از پلیسها از شهرستانها آورده شده بودند چون نیرو واسه سرکوب به اندازه کافی نبود یکیشون که گیرما افتاد از بچه های تبریز بود و گفت که دیشب با اتوبوس از شهرهای مختلف ما رو بردند تو پادگان های نظامی و بهمون گفتند که فردا هر کاری میکنید بکنید ولی خونریزی زاه نندازید که آبروی نظام در خطره!
زنده موندیم بالاخره تا چهارشنبه سوری!

3 comments:

  1. بچه ها یکی از رفیقام رو گرفتند واسه اش دعا کنید!

    ReplyDelete
  2. امیر جان نفسم بند اومد داداشی.
    دیشب یک ساعت نشستم اینجا زیر مطلبه مهیار و دنباله و اینها چیز نوشتم که امروز مراقب خودت باشی‌ و بشینی‌ سر درسات و به این مهیار و دنباله و اینها هم سرگرم و دلگرم و دلسرد نشی‌.
    به محضی که دکمه ارسال رو زدم اینترنت قطع شد و تا امروز ظهر هم باز نشد.
    داداشی قربونت تو رو خدا مراقب خودتون باشید.وقتی‌ درگیری تن‌ به تن‌ میشه نمونید و بریت یه جای خلوت تر
    البته من دارم از دور حرف مفت میزنم.اونجا بودن فرق داره.این دوستت نکنه شما رو هم لو بده؟
    تو رو خدا احتیاط کنید.زیاد هم آنلاین نباشید. خطرناکه

    ReplyDelete
  3. من بهشون گفتم که اگه گیر افتادید همه چیز رو انکار کنید.قبول نکنید که جزو سبزها بودید وگرنه بیچاره میشید!

    ReplyDelete